مشغله های ذهن پریشانم

روزمرگی های یک زن متاهل با دغدغه هایش

چقدر خوبه چقدر ارومه این خونه

  • ۱۲:۰۴

سلام به همگی بازم تاخیر منو ببخشید ... امیدوارم حالتون خوبه خوبه خوب باشه ، من نسبتا خوبم و تو خونه ی اروم بدون ابراهیم نشستم و  کمی سردرد دارم که اونم به خاطر خستگی هست !



تقریبا نیم ساعتی میشه که اومدم خونه ، راستش هفت صبح رفتم اموزش رانندگی بعد از اونم رفتم که امتحان فرمان بدم خب راستش مردود شدم اما زیاد ناراحت نیستم اخه من دو سال پیش ثبت نام کرده بودم و به خاطر دوری راه دانشگاهم و ازدواج بعدشم بارداری و بچه داری ، امتحان ندادم و همونجوری مونده بود دوباره امسال رفتم تمدید کردم و فقط باید امتحان ایین نامه اصلی و فرمان میدادم که فرمان رو بار اول یعنی امروز مردود شدم از دو سال پیش تا الان رانندگی نکرده بودم و فقط دو جلسه رفتم کلاس که فکر کنم کم باشه ... البته من تو کلاس خوبم اما به امتحان که میرسه اصن میمونم ! اتفاقا سرهنگ هم خیلی خوش اخلاق بود ... خلاصه تو پارک دوبل عجله کردم و مردود شدم :( بهرحال ... از ساعت 6 و نیم صبح تا الان سرپا بودم و کمی خستم ... صبح خیلی زود هم بابام و خواهرم اومدن و ابراهیم رو بردن که من بتونم برم کلاس ، خلاصه الان خونه سوت و کوره و ابراهیم خونه ی مامانم ایناست ...


روز دوشنبه صبح هم کلاس رانندگی رفتم و اولین جلسه بعد از دو سال بود اولش که خیلی افتضاح بودم اما بعدش بهتر شد،خلاصه هنوزم ماشین نخریدیم که من با (م) تمرین کنم :( باید جلسه ای سی تومن بدم برم کلاس خخخخ روز دوشنبه بعد از کلاسم اومدم خونه و ناهار هم ماهی سرخ کردم با برنج چون واقعا فرصت نداشتم و تنها ناهار اسون و سریع بود البته امروزم میخام ماهی درست کنم خخخخخ البته م هم که عاشقه ماهیه :))


بعد از ناهار من و (م) تو خونه ی بدون ابراهیم چرت زدیم ، موقع ناهار م میگه بدون ابراهیم اصن غذا مزه نمیده ، نیس که باید تند تند غذابخوریم تا ابراهیم یهو حمله نکنه :)))) اینجوریه که خونه ارومه اروم بود و بی سر و صدا ناهار خوردیم خخخخ ظهرم من رفتم خونمون و م هم رفت سرکار ...

اونجا هم چای و عصرونه خوردیم و منم برای ابراهیم کفش خریده بودم که دیدیم اندازه ست و بهش هم میومد ^_^ شب بود که برگشتیم خونه یعنی بابام منو رسوند ، موقع رانندگی هم ابراهیم تو بغل بابام نشسته بود و اصن هر کار کردیم پیاده نمیشد خلاصه وقتی رسیدیم هم با گریه اومد خونه خخخخ شام هم ظهر ماکارونی درست کرده بودم و اماده بود ، ابراهیم عصر تو حیاط خونمون کلی بازی کرده بود و واقعا خسته بود این بود که ساعت نه خوابید ، م هم رفت باشگاه و من تنهایی نشستم پریا نگاه کردم و بعدشم سالاد اینا درست کردم و ساعت 11 م اومد و شام خوردیم ، من بعد از این مریضی اشتهام کم شده ... نمیدونم شایدم چون زیاد میوه و اب میخورم اشتهام کور میشه خلاصه شام زیاد نخوردم ... حالا ساعت 12 ابراهیم بیدار شده بود گیج خواب بود بچه ام نمیدونم چرا بیدار شد خلاصه بهش شیر دادم و دیدم بچه شارژ شد بدتر اصن خوابش پرید خلاصه یکم بازی کرد و بعدش 1 و نیم اینطورا بود که خوابید و ما هم خوابیدیم


صبح روز سه شنبه یعنی دیروز هم ساعت 7 و نیم صبح بیدار شدم و ظرفهای شام رو شستم و صبحانه اماده کردم که ابراهیم بیدار شد و بعدش دوتایی افتادیم به جون (م) که بیدارش کنیم ، (م) خیلی خوش خوابه و باید به زووووووووور بیدارش کنم البته نیروی کمکیه فوق العاده خوبی دارم به اسم اقا ابراهیم :)))) همچین میپره رو باباش و سواری میگیره ازش و بپر بپر میکنه که م مجبور میشه بیدار شه منم کلی به حرکات بچه ام و قیافه ی خوابالوی( م )میخندم ... 


خلاصه صبحانه هم انجیر چیده بودم از حیاط با کره بادوم زمینی که درست کرده بودم خوردیم خوشمزه شده بود :P شما هم درست کنید خیلی راحته :) تو نت سرچ کنید : کره بادوم زمینی شف طیبه ، براتون میاره دستورش رو ...

بعدش م رفت سر کار و من و ابراهیم هم رفتیم گلدون هارو اب دادیم و تلویزیون دیدیم و بازی کردیم که بچه م خسته شد خوابید بعدشم من رفتم سراغ ناهار و مشغول شدم ... کتلت پختم :) همون موقع (م) هم ماهی خریده بود اورد و منم تمیزش کردم و گذاشتمش تو فریزر ، بعدم ابراهیم بیدار شد بهش شیر دادم دوباره خوابید ... این بین منم با گوشیم رژیم های شیر دهی رو از اینستا سرچ میکردم و میخاستم بدونم چی به چیه ، من با ابراهیم مشغولم و مدام تحرک دارم تازه شیردهی هم دارم و مدام خسته میشم و گرسنه ام میشه اینه که دیگه خیلی چاق شدم باید یکمی لاغر بشم حداقا پنج کیلو باید لاغر کنم ... خلاصه (م) اومد و داشتیم ناهار میخوردیم که ابراهیم هم بیدار شد و بهش ناهار دادم خورد ، براش کتلت قلقلی درست کرده بودم گذاشتم تو بشقابش بهش دادم که خودش بخوره ، خیلی ذوق میکنه وقتی خودش غذا میخوره یا وقتی لیوان اب رو میدی دستش خیلی خوشحال میشه هرچند که نصفشو میریزه زمین اما خب بهر حال همینجوری باید یاد بگیره دیگه :)

بعد از ناهار من خیلی خوابم میومد و خسته بودم اما ابراهیم عمرا اگه میزاشت من پلک رو هم بزارم حالا خوابیدن پیش کش :)))  م که خوابید و ابراهیم هم از سر و کله ی من بالا میرفت یهو با یه اسباب بازی میزد تو سرم بعدم میخندید ، منم دنبالش میکردم بیشتر خوشش میومد خخخخ 


عصر بردمش تو حیاط بازی کنه حالا مگه این سگ خونمون میزاشت ؟ همش میومد و ابراهیم هم که بچه ست دیگه میخاست دست بزنه بهش ، خب منم بدم میاد بهرحال بچه ست د یگه هزار و یک مریضی داره من میترسیدم خب ، سگ رو دعوا میکردم ؛ اونم میرفت باز میومد منم خسته شذم و اومدیم خونه ، همش میخام ببرمش تو حیاط بازی کنه سگه میاد و منم بدم میاد و اصلا دلم نمیخاد ببرمش تو حیاط ... بعدم ابراهیم رو بردم حمام و بعدش میوه دادم خورد خودمم زنگ زدم به م گفتم نون ساندیچی بیاره ، خودمم گوشت چرخ کرده رو یکم با پیاز و فلفل دلمه تفت دادم ، میخاستم ساندویچ میکری درست کنم با ساندویچ ساز  در این بین هم پریا نگاه میکردم و ابراهیم هم داشت انگور میخورد خخخخ همچین دونه دونه با دو انگشتش برمیداره و دولپی میخوره من خندم میاد خخخخخ ، (م) دیشب تا ده اینا مغازه بود و خیلی دیرتر از قبل اومد خونه و دیگه فرصت نشد بره باشگاه ... شام اماده شد باهام شام خوردیم و تلویزیون میدیدیم و (م) هم با گوشی سرگرم بود ، ابراهیم رو خوابوندم و خودمم قرصامو خوردم و ساعت کوک کردم واسه امروز بعدم با (م) رفتیم بخوابیم ، (م) میگه پولم نمیرسه ماشین خوب بخرم میگم اشکال نداره خب پراید بخریم که احتمالا هم همینطور بشه تا من دست فرمونم خوب بشه و یکمم پول جمع کنیم میتونیم با ماشین نسبتا ارزون هم سر کنیم اما به م گفتم حداقل مدل زیاد قدیمی نخر که هی مجبور نباشیم بریم تعمیرگاه ... راستی م ارشد قبول شد اطراف شهر خودمون ، من که خیلی خیلی خوشحالم واسش ، کلی تبریک گفتم بهش :) :* ^_^ انتخاب واحد هم شروع شده احتمالا سه روز در هفته ، شنبه تا دوشنبه ست ، یه روز بیمارستان و دو روز دانشگاه ، هنوز نتونستم انتخاب واحد کنم زنگ زدم از دانشگاه پرسیدم گفت شنبه سیستم باز میشه دوباره سعی کن ... اخ همین سه چهار ماه رو تحمل کنم و رفت و امد کنم تمومه و ترم بعدی که کلا بیمارستانه میتونم بگیرم واسه شهر خودمون تازه عمه ام هم همونجا کار میکنه و میتونم هر روز ببینمش خخخخ 


من دیگه برم دنبال کارای ناهار تازه اگه دعوام نمیکنید بگم که ظرفهای دیشب مونده هنوز البته زیاد نیس اما خب باید بشورمش تازه عصر هم میرم خونمون ، فردا هم عروسی در پیش داریم ، یکی از دوستان خانوادگی :) فعلا بای بای 

  • ۲۵۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan