مشغله های ذهن پریشانم

روزمرگی های یک زن متاهل با دغدغه هایش

یه روز نو ، یه حس تازه

  • ۱۳:۰۲

سلام خوبم و واقعا خدا رو شکر ؛ انگار که از یه تایم خیلی طولانی پر استرس خارج شده باشم 


ببخشید که فاصله ی نوشته هام کمی طولانی میشه اخه با بچه داری و خونه داری یکم سخته در دسترس بودن! روزهای خیلی عادی و معمولی رو روزی قدرشون رو میدونیم که حالمون به خاطر چیزای کوچیک و مزخرف بد شده باشه ، نمیتونم بگم مشکلاتم حل شده و الان خیلی خوبم اما چاره ای جز خوب بودن ندارم ، چند روز پیش با یه مشاور تلفنی صحبت کردم بهم گفت خیلی سخت میگیری ! یکمم ارومم کرد و دلداریم داد گفت درسته قبول دارم حرفاتو که روزای سختی رو گذروندی اما دیگه تموم شده ... راست میگه دیگه تموم شده من زندگی مستقل خودمو دارم پس چرا به خاطر چیزای کوچیک خودمو اذیت کنم ! در واقع یه خصوصیت خیلی بدی که دارم و قبولش هم دارم و البته نمیتونم از بین ببرمش اینه که من تو بزرگنمایی مشکلات واسه خودم استادم ... شاید مشکلاتم خیلی کوچیک باشن اما من اینقدر تو ذهنم واسه خودم تکرارشون میکنم که دیگه میشه یه مشکل خیلی بزرگ که اصلا هم حل شدنی نیس ! باید ارامش داشته باشم 


راستش رو بخواید همین الانم حالم زیاد خوب نیس به خاطر این فشار ها و استرس هایی که به خودم وارد میکنم هرروز خسته ام ، سردرد وحشتناک دارم و البته حالت تهوع ... این حالت هامو میشناسم اولین و اخرین بار درست زمان کنکور و دوره ی پیش دانشگاهی این علائم رو تجربه کردم ... هرروز صبح با استرسی که نمیدونی دلیلش چیه از خواب بیدار میشی حال نداری که چشماتو باز کنی ، اشتهای غذا خوردن هم نداری ، حالت تهوع شدید داری و هرچی قرص و دوا درمون هم بکنی فرقی به حالت نداره ...


اون روزی که پست نوشته بودم و گفته بودم که سردرد دارم و این حرفا ، تا فرداش حالم همونطور بود رفتم دکتر یه سری امپول و سرم تقویتی داد و گفت چیزی نیس ! اما همچنان حال بدم ادامه داره ... خودم میدونم چمه اما دکتر چه میفهمه ! خانم مشاور که بهش زنگ زدم گفت برو پیش روانپزشک بهت دارو بده ! یعنی اینقدر اوضاعم خرابه و داغونم ... خودتون حال هرروز منو تصور کنید، بهم گفت تو وسواس فکری پیدا کردی مدام نگرانی و مدام داری به مسائل و مشکلات فکر میکنی و هی واسه خودت تکرارشون میکنی اینجوری ذهنت خسته میشه و به خاطر همینه که تو مدام خسته ای و حال نداری و دلت میخاد بخوابی ...


به (م) گفتم میخام برم و این حرفا ... خیلی قاطع گفت دوست ندارم خوشم نمیاد و نمیشه .... اخر سر گفتم خودم میخام برم ،گفت برو !


یه نامه برای م نوشتم تو وبلاگ ... رمزش با بقیه ی پست ها فرق داره ، نمیدونم بهش بگم بخونه یا نه ! 


امروز رفتم امتحان ایین نامه رو دادم ... رفتم اونجا دیدم کتاب عوض شده ! واویلا هیچی دیگه رفتم با همون وضع امتحان دادم بدون غلط قبول شدم خیلی هم اسون بود ! حالا مونده امتحان فرمان ...

فردا صبح خیلی زود راهی مشهدم ، اخ که چقدر دلم تنگه مشهده ... بهترین دوران زندگیم ، دوران دانشجوییم تو مشهد بوده ، دوستام فارغ التحصیل شدن و هر کدوم رفتن خونشون اما همین که سر در دانشگاهمم ببینم دلتنگیام کمتر میشه ، دانشگاه فردوسی مشهد ! خیلی دلم میخاست یه دانشگاه خیلی معتبر قبول بشم و شدم و واقعا از انتخابم پشیمون نیستم هرچند که مجبور شدم انتقالی بگیرم اما به رفتن و بودن تو مشهد می ارزید دغدغه ها و مشکلات !


راستی یکم پس انداز داشتیم و چند تا تیکه طلای قدیمی رفتیم طلا فروشی و عوضشون کردیم و دو تا انگشتر خریدم و یه زنجیر برای پلاکی که مامانم از مکه اورده بود ... بالاخره که باید همشون رو بفروشیم به خاطر ساختن خونه اما خب پس انداز طلا بهتر از پس انداز پوله !


امروز بدون خوردن صبحونه رفتم امتحان ایین نامه بدم و اونم تا ساعت 10 و نیم اینا طول کشید چون تاکسی خور هم نیست و زیادم طولانی نیس مسیرش ، پیاده اومدم که ای کاش نمیومدم ... پختم از گرما هییییییچ ، زیر گرما و افتاب شدیییییییییییید سردرد هم گرفتم حالا فکر کن صبحانه هم نخورده باشی دیگه واویلا ... 


هر وقت ابراهیم رو میزارم طبقه بالا  پیش مادر شوهرم وقتی برمیگردم میگه وای خیلی اذیت کرد و این صحبتا ، منم به خاطر اینکه اذیت نشه هرجا بخوام برم میزارمش پیش مامانم که خب (م) میگه چرا پیش مامان من نمیزاری ؟؟ اخه خب یعنی چی این حرف ؟ بهشم میگم مامانت خسته میشه میگه خب بشه ! من که موندم بین این مادر و پسر !


مرغ گذاشتم بپزه ... راحت ترین چیزیه که میشه پخت البته به نظر من ! من که خیلی خوش غذام اما این چند وقته که استرس افتاده به جونم و هی سردرد و حالت تهوع گرفتم یکمی اشتهام کمتر شده ، این چند وقته باشگاهم نرفتم ان شاالله بعد از سفرم ادامه میدم باشگاه رو ... خواهرم یه سیدی رقص زومبا داره اونم ازش میگیرم واسه اوقات فراغت خوبه 

  • ۱۵۴
ﺳﻴﻤﺎ
اﺥ ﺟﻮﻭﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻣﺰ ﻭﻟﻲ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﻳﺎﺩﺗﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻣﺰ ﺑﺬاﺭﻳﺪ ﻣﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻟﻤﻮﻥ ﺷﺪ 
نه عزیزم خودم بدون رمز نوشتم گفتم یهویی شک وارد نکنم خخخ
maedeh
خداروشکر بهتری عزیزم
ایشالله وسواس فکریتم برای همیشه از بین بره و خیالت راحت و اسوده بشه
طلاااات مبارک به شادی استفاده کنی
به سلامتی بری و بیای زیارتت پیشاپیش قبول خوش بگذره بهت
بهتر ک میزاری پیش مامانت هم منت نیس هم اینکه خیالت راحتتره
سلام عزیزم ممنونم که هستی و دلداری میدی واقعا دوست های خوب تو زندگیم کم دارم 
زیارت که نشد برم، دیشب حالم بد تر شد و از رفتن منصرف شدم واقعا دلم اونجاس الان کاش میشد برم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan