- دوشنبه ۱ شهریور ۹۵
- ۱۸:۰۰
سلام تصمیم گرفتم رمز رو بردارم اما یه حرفی دارم ... اول از همه که این وبلاگ رو زدم تنها و تنها قصدم این بود که از تنهایی دربیام و دوستایی پیدا کنم که خیلی جاها دلداریم بدن یا راه جلو پام بزارن و بهم یاد بدن اما خب به جز چند نفر بقیه اومدن و رفتن ... انگاری مهم نبود منی که یه متن نوشتم و شما رو محرم دونستم نیاز به دوست دارم نیاز به رفیق و همراه دارم ... بگذریم !
میریم ادامه مطلب ...
ارامشی که الان تو خونه ست خیلی خوبه ...
واسه خودم چای دم کردم و توش گلپری که مامانم از مشهد اورده ریختم که خیلی خوش عطر شده شکلات کاراملی که دوست دارم و یه تیکه کیک شکلاتی ... ابراهیم لالا کرده و خونه هم انگاری یه بمب هسته ای توش منفجر شده ، من صبح همه جا رو تمیز کردم اما ابراهیم که بیدار میشه نمیتونم هی بیوفتم دنبالش بگم نکن بچه ! ولش میکنم بگرده و پخش و پلا کنه و بازی کنه
نمیدونم چی بنویسم راستش رو بخواین این چند وقته نه فرصتش بود و نه حالی که بخوام بنویسم ، هم من و هم ابراهیم مریض بودیم علایمش هنوز هم هست اما خب نسبت به قبل بهترم انگار یه ویروسی اومده، علایم من و ابراهیم با هم یکم فرق داشت مثلا ابراهیم تب داشت و اسهال اما خب خدا رو شکر بهتر شده فکر کنم سرش هم گیج میرفت اخه همش میخورد زمین طفلک ... منم بی حال و خسته بود با حالت تهوع عجیب و استفراغ و کم اشتهایی این چند وقته فقط برنج خالی و ماست خوردم :( خب الان خیلی خیلی بهترم اما همچنان بی حالی و خستگی هست
دیگه اون وز مشهد نرفتم و صبحم رفتم دکتر سرم زدم ، واسه نهار هم مادر شوهرم لوبیا پلو خوشمزه ای پخته بود اما من چون حالم زیاد خوب نبود یکمی خوردم و استراحت کردم ... ابراهیم هم از فردای اون روز دیگه شروع شده بود علایمش و تب میکرد که بردیمش بیمارستان ، نمیدونم چرا همیشه جمعه ها مریض میشه ! اخه اکثرا ابراهیم روزای تعطیل که مطب بسته ست مریض میشه و مجبوریم بریم اورژانس !
خلاصه که در کل الان خوبیم ، خیلی از مریضی حرف زدم !
چند وقت دیگه عروسیه دختر عمه ی (م) هستش ! منم باید لباس بخرم چون اولین باره که مراسمی توی فامیلشون هست و منم خوب به عنوان عروس اولین بارمه که تو این مراسم هستم باید یکم به خودم برسم خب ! شایدم قبلش با (م) بریم اتلیه و با ابراهیم یه عکس درست و حسابی داشته باشیم
پس فردا هم باید برم مراسم یکی از اشناها مراسم دارن ، بچه دار شده و مراسم اونه ، بعدم اینکههههههههه من موهام فرفریه و بلنده و خیلی دوسش دارم اما واقعا رسیدگی بهش سخته و من واقعا نمیرسم بعضی وقتا موهامو شونه کنم تصمیم دارم کوتاهش کنم و از اونجایی که موهام فر اَن مجبورم که صافشون کنم ... اما خودم که اطلاعاتی ندارم در این زمینه اگه کسی میدونه یا توی سایتی چیزی دیده بهم بگه ...
بیستم شهریور کاراموزی بیمارستانم شروع میشه تصمیم قطعی نگرفتم که ابراهیم رو کجا بزارم اما یکی از اشناهامون هست که خونه ش هم به مدرسه ی مامانم نزدیکه یعنی مامانم که ظهر میره خونه ابراهیم رو هم ببره خونه ... چون احتمالا من که تا عصر باید بیمارستان باشم ! بهتر از اینه که بزارمش مهد ... بقول مامانم بچه ی کوچیک رو باید بزاری پیش کسی که نماز میخونه خخخخخخ
دیگه همین ... واقعا این چند وقته اینقدری که مریض بودم هیچ کار خاصی نکردم جایی نرفتم مدام در حال استراحت بودم خیلی کسل کننده بود فردا صبح میرم ازمایش بدم اخه دکتر گفته احتمالا این سردرد ها و بی حالی به خاطر کم خونی باشه اینه که فردا صبح میرم ازمایش ، احتمالا بعد از ظهرم میرم کلاس رانندگی که واسه امتحان دوشنبه اماده باشم حالا زنگ بزنم ببینم این مربی وقت داره یا نه ...
تا ابراهیم بیدار نشده برم خونه رو سرو سامون بدم و گل ها رو اب بدم و بعدشم یکم به سر و وضع خودم برسم یکم روحیه ام عوض شه ...
فعلا تا بعد :)
- ۲۳۵